آریاناآریانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

تربچه نقلی من

گاهی لیوان آب را باید زمین گذاشت

استادي درشروع كلاس درس، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت كه همه ببينند. بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند:50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم استاد گفت:من هم بدون وزن كردن، نمي دانم دقيقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هيچ اتفاقي نمي افتد. استاد پرسيد:خوب، اگر يك ساعت همين طور نگه دارم، چه اتفاقي مي افتد؟ يكي از شاگردان گفت: دست تان كم كم درد ميگيرد.. حق با توست. حالا اگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد ديگري گفت: دست تان بي حس مي شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند. و...
10 بهمن 1390

آریانا ترک میکند

سلام به عسل خودم چند روزیه که بهت پستونک دادیم و تو حسابی معتادش شدی و دیگه شیر نمیخوری و من و بابا به هر راهی متوسل میشیم تا تو یه کمی شیر بخوری و تصمیم گرفتیم با اینکه خیلی پستونک دوست داری ترکت بدیم و تو که علاقه به چیزای سفت داری شدیدا انگشت شصتتو میمکی و یه صدای ملچ ملوچ راه میندازی که بیا و ببین و مامان دلش واست ضعف میره. اگه مامانی بفهمه بهت پستونک دادم کله منو میکنه دوست دارررررررم بهونه قشنگ زندگیم ...
9 بهمن 1390

آریانا متولد میشود

سلام جوجوی من خوبی جیگر؟ خوب مامانی وقتی رفتیم بیمارستان منو بردن بخش زایمان و مامانی رو پشت در نگه داشتن بعد از انجام سونو گفتن که جنابعالی دارین با پا تشریف میارین و من باید عمل بشم و از اونجایی که دکتر ادهمی هنوز نیومده بود دکتر نظرزاده باید منو عمل میکردن .نمیدونم چرا اینقدر در اون لحظه دل نازک شده بودم اشکام بدون دلیل دوست داشتن سرازیر بشن و چون تو خیلی عجله داشتی که زودتر بیای به من سرم زدن که اگه دردم آروم شد چند روز بعدتر بیای ولی مثل اینکه خیلی عجله داشتی و مامان دردش بیشتر شد.دیگه نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم از یک طرف درد داشتم از طرفی هم از ایکه بابایی پیشم نبود یه کمی دلم گرفته بود و از طرفی هم خبر فوت ساناز رو شنیده بودم. ب...
6 بهمن 1390

ساعت های قبل از تولد

وقتی رفتم مشهد اول میخواستم برم دکتر تا از وضعیتت با خبر  بشم اما متاسفانه دکتر ادهمی رفته بود خارج و تا ٢٨ آبان هم نمی اومد منم مونده بودم چی کار کنم برم پیش یه دکتر دیگه یا اینکه صبر کنم تا دکتر خودت بیاد بالاخره تصمیم گرفتم صبر کنم تا دکتر خودت بیاد و دعا میکردم تا اون موقع به دنیا نیای . خلاصه روز جمعه ٢٧ آبان که روز جهاز برون سهیلا دختر خالم بود از صبحش یه دردایی حس میکردم در واقع از شب قبل یکی دو تا کمر درد داشتم ولی به روی خودم نیاوردم آخه هنوز واسه اومدنت زود بود عزیزم و من هنوز کلی کار داشتم . با مامانی رفتیم خونه خاله همه بر و بچز , خاله ها و دختر خاله ها بودن دردای من داشت بیشر میشد ولی بازم تحمل کردم بعد ناهار خانواده د...
2 بهمن 1390

سیسمونی آریانا

خوب عزیزم جونم برات بگه وقتی رفتیم مشهد بابا بعد چند روزی برگشت ولی من و جنابعالی موندیم. بعد رفتن بابایی من و مامانیت شروع به خریدن سیسمونی کردیم وای چه روزای سختی بود چون من مثل یه توپ گرد و قلمبه شده بودم و راه رفتن واسم خیلی سخت بود.صبح و بعد از ظهر میرفتیم بازار چون چیزی به دنیا اومدنت نمونده بود و ما هنوز هیچی نخریده بودیم ولی اینقدر ذوق داشتیم که خستگیاش هم شیرین بود خاله سمانه هم روزایی که کلاس نداشت باهامون می اومد و کلی از خودش ذوق در می کرد. بالاخره بعد از بازار رفتن های پیاپی اول سرویس تخت و کمدت رو سفارش دادیم و بعد سرویس کالسکه و ... وقتی لباساتو میخریدیم همش تو رو توشون مجسم میکردم و کلی ذوق میکردم.
2 بهمن 1390

شروع دوباره

سلام عریردلم بالاخره مامانی اومد تا خاطرات این مدت  رو واست تعریف کنه آریانا جون بالاخره در ٢٧ آبان ١٣٩٠ در ساعت ١ و ٥٠ دقیقه نیمه شب پا به این دنیای پر هیاهو گذاشت و مامان و بابا رو کلی خوشحال کرد. عزیزم میخوام از اول همه رو به ترتیب واست تعریف کنم.  
2 بهمن 1390